Wednesday 19 October 2016

بی‌خدایی عملی و نظری

بی‌خدایی عملی

در بی‌خدایی عملی یا پرگماتیک، همچنین اپاتئیسم (خدانامهم‌دانی) نامیده شده‌است، افراد طوری زندگی می‌کنند که انگار هیچ خدایی وجود ندارد و پدیده‌های طبیعی را بدون توسل به الهیات توضیح می‌دهند. طبق این جهان‌بینی وجود خدایان رد نمی‌شود ولی غیرضروری یا بیهوده تلقی می‌شود؛ خدایان نه دلیلی برای زندگی ارائه می‌دهند، و نه در زندگی روزمره تاثیری دارند.[۴۳] گونه‌ای از بی‌خدایی عملی که در جامعه علمی وجود دارند طبیعت‌گرایی متافیزیکی است - «فرض ضمنی یا اتحاد طبیعت‌گرایی فلسفی در روش علمی با یا بدون قبول یا پذیرش کامل آن.»[۴۴]
بی‌خدایی عملی اشکال متفاوتی به خود می‌گیرد:
  • عدم انگیزه دینی - اعتقاد به خدایان عمل اخلاقی، عمل دینی یا هر نوع عمل دیگری برنمی‌انگیزد؛
  • حذف فعال مشکل خدایان و دین از پی‌گیری‌های فکری و عملی؛
  • بی‌تفاوتی - نبود هیچ گونه علاقه به موضوع خدایان یا دین؛ یا
  • بی‌اطلاعی از مفهوم

بی‌خدایی نظری


در طول قرن‌ها، فلاسفهٔ خداباور، دلایلی برای اثبات وجود خدا آورده‌اند. اکثر این دلایل به چهار ردهٔ اصلی هستی‌شناسی، کیهان‌شناسی، غائی و اخلاقی تقسیم می‌شوند. به طور کلی، بی‌خدایان بر این باورند که این دلایل رد شده‌اند. در دوره معاصر، برخی فلاسفه خداناباور چون برتراند راسل ارائه برهان در اثبات عدم وجود خدا را اصولاً ناممکن دانستند، و اشیای موهومی را مثال آوردند که رد کردنشان ممکن نیست، اما این ردناپذیری باعث نمی‌شود که باور به وجودشان موجه باشد. راسل در مقام تمثیل از اصطلاح قوری چای سماوی بهره جست. با استقبال از مفهوم قوری آسمانی، اژدها در گاراژ من توسط کارل سیگن،[۴۶] و هیولای اسپاگتی پرنده به وسیله بابی هندرسون مطرح شدند.
اما گروهی که از یک سو نظر راسل را مطلوبشان دیدند، و از سوی دیگر بی علاقه به ارائه برهان برای بی‌خدایی هم نبودند، درصدد جمع این دو خواسته برآمدند؛ و به این ترتیب اسب تک‌شاخ صورتی نامرئی زاده شد. اسبی که هرچند موهومی است، و بی اعتقادی به آن دلیل و برهان نیاز ندارد، اما به دلیل خود-متناقض بودن، قابل رد است. بر این اساس پلی میان تمثیل راسل و براهین منطقی اثبات عدم وجود خدا زده شد.

براهین وجودی[ویرایش]

بی‌خدایی نظری (یا تئوریک) به اقامه براهین صریح علیه وجود خدایان می‌پردازد، و به براهین رایج خداباورانه مانند برهان نظم و شرطبندی پاسکال پاسخ می‌دهد. بی‌خدایی نظری معمولاً یک هستی‌شناسی است، به طور دقیق‌تر یک هستی‌شناسی فیزیکی. این در حالی است که خداباوران دلایل محکم و متقنی مانند برهان امکان و وجوب، برهان صدیقین و ... برای اثبات خداوند آورده اند.

براهین معرفت‌شناختی[ویرایش]

بی‌خدایی معرفت‌شناختی استدلال می‌کند که مردم نمی‌توانند وجود خدا را بدانند یا تعیین کنند. پایه بی‌خدایی معرفت‌شناختی ندانم‌گرایی است، که اشکال مختلف به خود می‌گیرد. در فلسفه حلول، خدا از جهان جدایی‌پذیر نیست، از جمله از ذهن فرد، و خودآگاهی هر فرد به این سوژه قفل شده‌است. طبق این گونه ندانم‌گرایی، محدودیت دیدگاه، مانع هر گونه استنتاج عینی از باور به خدا به موضوع موجودیت خدا می‌شود. ندانم‌گرایی خردگرایانه کانت و روشنگری تنها دانشی که از عقلانیت آدمی سرچشمه گرفته باشد می‌پذیرند؛ این گونه بی‌خدایی بر این است که از نظر اصولی خدایان شناخت‌پذیر نیستند و در نتیجه نمی‌توان به وجودشان پی برد. شک‌گرایی، بر اساس ایده‌های هیوم ادعا می‌کند که قطعیت درباره هر موضوعی غیرممکن است، بنابراین فرد نمی‌تواند به طور قطع بداند که خدا وجود دارد یا ندارد. هرچند، او بر این عقیده بود که چنان مفاهیم متافیزیکی غیرقابل مشاهده‌ای بایستی به عنوان "سفسطه و توهم" رد شوند.[۴۷] تخصیص ندانم‌گرایی به بی‌خدایی مورد مناقشه‌است، و طبق برخی نظرات می‌تواند جهان‌بینی جداگانه‌ای محسوب گردد.[۴۳]
دیگر براهین بی‌خدایی که می‌توان تحت عناوین معرفت‌شناختی و هستی‌شناختی دسته‌بندی کرد، پوزیتویسم منطقی و خداناشناس‌دانی است، که واژگان پایه‌ای چون "خداً و عباراتی چون "خدا قادر مطلق است" را بدون معنی یا غیرمفهوم می‌دانند. ناشناخت‌گرایی الهیاتیبر این باور است که عباراتی چون "خدا وجود دارد" بیانگر گزاره خاصی نیستند، و پوچ و بدون معنی شناختی هستند. استدلال شده که چنین افرادی هم در اشکال مختلف بی‌خدایی و هم ندانم‌گرایی قرار می‌گیرند. فیلسوفان ای. جی. آیر و تئودور ام. درینج هر دو دسته را رد می‌کنند، و معتقدند هر دو گروه (بی‌خدا و ندانم‌گرا) اینکه "خدا وجود دارد" یک گزاره مفهوم است را می‌پذیرند؛ و در عوض ناشناخت‌گرایی را در یک دسته به طور جداگانه طبقه‌بندی می‌نمایند.[۴۸][۴۹]

براهین متافیزیکی[ویرایش]

نوشتار‌های اصلی: فیزیکالیسم و یگانه‌انگاری
بی‌خدایی متافیزیکی شامل تمام دکترین‌هایی است که معتقد به یگانه‌انگاری متافیزیکی (همگنی واقعیت) هستند. بی‌خدایی متافیزیکی ممکن است: الف) مطلق باشد -که انکار صریح وجود خدا و وابسته به یگانه‌انگاری ماده‌باور (تمام گرایش‌های ماده‌گرا از دوران کهن تا عصر حاضر) است. ب) انکار ضمنی خدا در تمام فلسفه‌هایی که، ضمن اینکه وجود یک مطلق را می‌پذیرند، معتقدند چنین مطلقی ویژگی‌هایی که به یک خدا نسبت داده می‌شود ندارد: از جمله تعالی، کاراکتر شخصیتی و یگانگی. بی‌خدایی نسبی با یگانه‌انگاری ایدئالیستی (همه‌خدایی، خدافراگیردانی، دادارباوری) پیوند داده شده‌است.[۵۰]
اپیکور به عنوان اولین واضع مسئله شرشناخته شده‌است. دیوید هیوم در گفتگوها در باب دین طبیعی (۱۷۷۹) از اپیکور نقل می‌کند که در یک سری پرسش‌ها عنوان می‌کند:[۵۱] «آیا خداوند مایل به جلوگیری از بدی هست، اما نمی‌تواند؟ پس او قادر مطلق نیست. آیا او قادر است، اما مایل نیست؟ پس او بدخواه است. آیا او هم قادر و هم مایل است؟ پس او مبداء شر است. آیا او نه قادر و نه مایل است؟ پس چرا او را خدا بنامیم؟»

براهین منطقی[ویرایش]

بی‌خدایی منطقی بر این است که انواع مفاهیم خدا مثل خدای شخص‌وار مسیحیت دارای ویژگی‌های منطقاً غیرممکن هستنند. این گونه بی‌خدایان براهین قیاسی علیه وجود خدا اقامه می‌کنند که مدعی‌اند بین برخی ویژگی‌های خدا ناسازگاری وجود دارد؛ مانند کمال، وضعیت آفریدگاری، تغییرناپذیری، علم لایتناهی، حضور در همه جا، قادر مطلق، خیر اعلی، تعالی، شخص‌وارگی، غیرفیزیکی‌بودن، عدالت و رحمت.[۵۲]
بی‌خدایان تئودسی بر این باورند که جهان با تجاربی که در آن است نمی‌تواند با ویژگی‌هایی که معمولاً به خدا یا خدایان الهیدانان نسبت داده شده سازگار باشد. آنها استدلال می‌کنند که یک خدای عالم مطلق، قادر مطلق و خیر اعلی با جهانی که در آن شر و درد و رنج وجود دارد و مهر الهی از بسیاری افراد پنهان است هم‌خوانی ندارد.[۵۳] برهان‌های مشابهی به گوتاما بودا بنیان‌گذار بودیسم،[۵۴] اپیکور، هیوم و دیگران نسبت داده شده‌است. موارد دیگری همچون برهان طراحی ضعیف و برهان وحی‌های متناقض را نیز می‌توان کم و بیش در این حوزه دانست.

روایت‌های تقلیل گرایانه از دین[ویرایش]

فیلسوفانی مانند لودویگ فویرباخ و زیگموند فروید استدلال کرده‌اند که خدا و دیگر باورهای دینی اختراعات انسانی هستند، که برای پرکردن انواع نیازها و خواسته‌های روان‌شناختی و احساسی ساخته شده‌اند. این دیدگاه بودایی‌هاهم هست.[۵۵] کارل مارکس و فریدریش انگلس که تحت تاثیر کارهای فویرباخ بودند، استدلال کردند اعتقاد به خدا و دین کارکردهای اجتماعی دارند، و توسط کسانی که قدرت را در دست دارند برای کنترل قشر کارگر استفاده می‌شوند. بر اساس میخائیل باکونین، «ایده خدا به معنی کناره‌گیری عقل انسان و عدالت اوست؛ و در سلب آزادی بشر قاطع‌ترین است، و لزوماً در تئوری و عمل به بردگی بشر می‌انجامد.» او کلام قصار معروف ولتر که اگر خدا نبود باید آن را اختراع می‌کردیم، برعکس نمود و عنوان کرد: «اگر خدا واقعاً وجود دارد، باید او را برکنار کنیم.»[۵۶]

فلسفه‌های بی‌خدا[ویرایش]

بی‌خدایی ارزش‌شناختی یا سازنده، وجود خدا را به نفع "مطلقیت والاتر" مثل انسانیت رد می‌کند. این گونه از بی‌خدایی حامی انسانیت به عنوان سرچشمه مطلق اخلاقیات و ارزش‌هاست، و به افراد اجازه می‌دهد که مشکلات را بدون توسل به خدا حل نمایند. بر خلاف این دیدگاه، یکی از انتقادهای رایج از بی‌خدایی این بوده‌است که -انکار وجود خدا منجر به نسبی‌گرایی اخلاقی می‌شود، و در نتیجه ما را بدون بنیاد اخلاقی باقی می‌گذارد،[۵۷] یا اینکه منجر به زندگی بی‌معنی و تیره‌روز می‌گردد.[۵۸] بلز پاسکال در کتاب تأملات خود برای این دیدگاه استدلال کرده‌است.[۵۹]
فیلسوف فرانسوی ژان پل سارتر خود را به عنوان نماینده‌ای برای «اگزیستانسیالیسم بی‌خدا» معرفی نمود.[۶۰] او کمتر نگران رد وجود خدا بود و بیشتر درصدد این بود که «انسان نیاز دارد... خود را باز یابد و درک کند که هیچ چیزی نمی‌تواند او را از خودش نجات دهد، حتی اثبات معتبر وجود خدا.»[۶۱] سارتر گفته‌است که نتیجه فرعی بی‌خدایی او این است که «اگر خدا وجود ندارد، حداقل یک موجود وجود دارد که در او وجود بر ماهیت مقدم است، موجودی که قبل از اینکه توسط هیچ مفهومی تعریف شود وجود دارد... این موجود انسان است.»[۶۰] پیامد عملی این شکل از بی‌خدایی توسط سارتر اینطور بیان شده که چون هیچ قانون پیشینی یا ارزش مطلقی برای استناد در مورد آنچه در رفتار انسان حاکمیت دارد وجود ندارد، انسان‌ها «محکوم» هستند تا آن را برای خودشان بسازند، و از این لحاظ «انسان» مسئول مطلق هر کاری است که انجام می‌دهد.[۶۲]

پاسخ اسلام به خداناباوری[ویرایش]

جعفر سبحانی فقیه و فیلسوف شیعی در نوشتاری نسبت به خداناباوری پاسخ داده و به این فلسفه ایراداتی را وارد کرد .یک فیزیکدان اگر بخواهد با دریافت‌های خود، وجود ماوراء طبیعت را نفی کند، به سان جنینی است که در رحم مادر، خارج رحم را انکار کند و بگوید: آسمان و زمین و دریا و اقیانوسی وجود ندارد. جهان و شرق و غرب آن، همین رحم است که من در آن پرورش می‌یابم. ولی این قضاوت از او پذیرفته نیست و به همین روی، وقتی پرده‌ها از میان رفت و دیده به جهان گشود، از قضاوت خود، نادم و پشیمان می‌شود و عالم دیگری را می‌بیند، که در آن زمان در عقل او نمی‌گنجید، چه نیکو می‌گوید شاعره نغز سخن:
مرغک اندر بیضه چون گردد پدید گوید اینجا بس فراخ است و سپید
عاقبت کان حصن سخت از هم شکست عالمی بیند بسی بالا و پست
گه پرد آزاد در کهسارها گه چرد سرمست در گلزارها [۶۳]
جعفر سبحانی همچنین به برتراند راسل و شبه او اینچنین پاسخ داده است : جناب راسل بین دو مسئله خلط کرده است:
1. هر پدیده‌ای پدید آورنده دارد.
2. هر موجودی پدید آورنده دارد.
آن‌که صحیح است، همان گزاره اولی است که موضوع آن پدیده است، یعنی چیزی که نبوده و بعداً پدید آمده است که البته نیاز به پدید آورنده دارد.
و اما دومی کاملاً غلط است، زیرا موضوع گزاره (موجود)، اعم از پدیده و غیرپدیده است، چیزی که اصلاً مسبوق به عدم نبوده و به اصطلاح ازلی بوده است، نمی‌توان برای آن پدید آورنده‌ای اندیشید وگرنه دچار تناقض می‌شویم، زیرا اگر قدیم است پس پدید آورنده ندارد و اگر علتی دارد، پس قدیم نیست، بلکه حادث است.[۶۳]
هشت دسته براهین اثبات وجود خدا به حصر استقرایی عبارتند از:
  • دسته اول: براهین وجودی یا وجود شناختی یا هستی شناختی ( Ontological Argument )
  • دسته دوم: براهین وجوب و امکان یاعلت اولی یا جهان شناختی( Cosmological Argument )
  • دسته سوم: براهین غایت شناختی( Teological Argument )
  • دسته چهارم: براهین درجات کمال
  • دسته پنجم: برهان از راه حوادث و تجارب خاص
  • دسته ششم: براهین اخلاقی( Moral Argument )
  • دسته هفتم: برهان اجماع عام یا فطرت
  • دسته هشتم: براهین احتمالات( Probability Argument ).[۶۴]

No comments:

Post a Comment